کوله بارم بر پشت...
دوشنبه, ۳ خرداد ۱۳۸۹، ۰۴:۳۹ ب.ظ
پسرم می پرسد:
تو چرا می جنگی؟
من تفنگم در مشت
کوله بارم بر پشت
بند پوتینم را محکم می بندم
مادرم آب و آیینه و قرآن در دست
روشنی در دل من می بارد
پسرم بار دگر می پرسد:
تو چرا می جنگی؟
با تمام دل خود خود می گویم:
تا چراغ از تو نگیرد دشمن
شاعر:محمد رضا عبدالملکیان
۸۹/۰۳/۰۳
ممد نبودی ببینی که نسل من ساندیس نظام را خورد و نی اش را فرو کرد در چشم دشمن اما خواص بی بصیرت چشم درد گرفتند. ممد نبودی ببینی و الا یک دل سیر می خندیدی به “شما که عرض کنم من کلا چقدر وقت دارم”. ممد نبودی ببینی جنگ ما را در مرز نامرئی. نبودی ببینی ما اهل موسسه تنظیم نبودیم، امام تنها بماند.