کوله بار سفر

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

کوله بار سفر

منتشر شد....
دست نوشته های مسافر88


******* به مناسبت عید بندگی و فطرت
ایــــن هــــم عــــیــــــــــدی ما *******



راهی که به بهشت می رود نزدیک است...
من به آن راه دور دست می روم...
راهی که به خدا می رسد...
و در این راه کوله باری باید بردارم که تمام سفرم را تامین کند...

***** استفاده از مطالب کوله بار سفر تنها با ذکر منبع مجاز می باشد*****

از این پس نوشته های مسافر88 اینجا منتشر میشه و منتظر نقد های ارزشمندتون هستم

mosafer8858@yahoo.com
mosafer8858@gmail.com

...صندوقچه کوله بار...

... مسافر نوشت های جدید...

  • ۲۴ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۱۲ باش

...نور چشمی های کوله بار...

...هــــم پـای کوله بــــار...

پیوندهای روزانه

...هـمــســفــران هــمـــراه...

...سیستم صوتی وبلاگ...

...جعبه ابزار...

نشانه های...

يكشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۰ ق.ظ
از نشانه های عاشقی ست
که مرا اینگونه به خودت می خوانی
آنقدر آشکارا که زبان همه بند آمده
انصاف بده
تحمل این عشق
برای دل کوچک و نازک من
.... !!!!!!!

بسته ام دلم را به تقدیرهای نابت
و داده ام به دست عشق
دیگر برایم طوفان و ساحل آرام یکی ست
هر چه تو بخواهی و تو بگویی
بگو تا ...
تا به هر آنچه تو بگویی عاشق شوم

http://newsmedia.tasnimnews.com/Tasnim/Uploaded/Image/1393/05/11/139305111631544213330633.jpg

سوغاتی (۱۴)

۲۶ دی ۹۴ ، ۰۹:۳۲ زهرا میم
سلام.. به به ... 

چقدر قشنگ بود... دلم هوایی شد...... 


پاسخ:
سلام بانو

تشکر...

دلت آسمونی...
تـو کـه مـی آیـی؛
پــنـجره ای بـاز مـی شـود؛
پـرده ی بـی رنـگ دلتـنگی
کـنار مـی رود،
آرام مـیان جـانم
خـانه مـی کنی...
پاسخ:
وقتی بیاید....

ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی...هرچه تو گویی و تو خواهی....
پاسخ:
هرچه تو گویی و تو خواهی....
به حاج مهدی زین الدین گفتن چکار میکنی
گفت نگهبانی
گفتن نگهبانی از چی؟
گفت از دل . "القلب حرم الله"
پاسخ:
این مشغولیت ارزشمند روزی همه مون
۲۰ دی ۹۴ ، ۱۲:۵۰ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
نومودونم تودعا کن زودتر بطلبه 


:)

پاسخ:
ان شاء الله بزودی راهی بشی
لایک 
پاسخ:
تشکر
۱۴ دی ۹۴ ، ۱۳:۵۶ سما بانو
سلاااااااااام
چقدر کم پیداییت شما
چقدر آرامش بخشه این حس
چه عالی که چنین حسی رو تجربه کردین
دعامون کنین در جوار حرم آقای مهربونی ها

یاعلی
پاسخ:
سلام سما بانو عزیز
کم پیدا و نا پیدا
خودمم دلم برا کوله بارم تنگ شده...

این روزا دلم پر شده از دلتنگی....
حاجت دلت روا بانو

یاحق
ساحل وطوفان آرام ،آسمان امتحانتان همیشه آبی
پاسخ:
سلام هم اتاقی
طوفان دلم ....
آرام....

اسمان دلم ....

اخ که چقد بغض داره این دل......
۰۶ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۸ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
وااااااااااااااااااای من چندوقته اینجا نبودم؟؟؟؟؟؟
:((

همه ی آخریارو خوندم
مثل همیشه عالی....


امانتی منو یادت نره کنار بذاریا
پاسخ:
فک کنم خیلی وقته نبودی

تشکر عزیز
مثل همیشه لطف داری

خیالت راحت محفوظ محفوظ
من منتظرم شما و مهندس بیایین تقدیم کنم
کی میای؟؟
سلام....
خیلی دلم گرفته....
دوست دارم یه عالمه حرف بزنم ولی تمرکز ندارم....
این روزا خیلی از نظر روحی در تلاطم هستم....
هیچ مشکلی الحمدالله نیست...
فقط این دله که در کشاکش اینوری بودن و اونوری شدن دست و پا میزنه....
و گاهی خستم میکنه....والان خسته ام...خیلی خسته ام..
دعام کنین...
یا حق
پاسخ:
سلام
دلی که برای خدا بگیره ارزشش رو اسمونی ها بیشتر می دونن...

حاجت دلتون روا
۲۲ آذر ۹۴ ، ۱۳:۲۰ عباس زاده
سلام علیکم مومن
حلول ماه ربیع بر شما مبارک
عزاداریهاتون هم قبول ان شاالله
عاقبتتون بخیر به حق حضرت ابوتراب
پاسخ:
سلام علیکم
تشکر
همچنین
ان شاء الله
راستی یادم رفت بگم مرتبه اولم که تصویر مطلبتون رو دیدم در اولین نگاه گفتم چقدر قشنگ میشد اگر به جای برج میلاد در زمینه گنبد و بارگاه می بود و حتما نکته ای داره که من متوجه نشدم...و الی بذکرالله تطمئن القلوب...حق یارتان
پاسخ:
شاید بخواد بگه توی تمام جاذبه های جورواجور دنیا و مافیها چقد ارزش داره ادم دلشو به خدا بسپاره
شایدم....
سلام علیکم,دقیقا نمیدونم در پست قبلی چی نوشتم و اصلا بهتون رسید یا نه ولی امروز که دوباره یه سر زدم کوله بار دیدم دوست دارم بازم بنویسم,
دیشب سعادت دست بوسی آقا قسمتمون شد,در مسیر داشتم دنبال عشق میگشتم,در بین مردم,در بین ضرباضرب تبل ها,لابلای زنجیرها که یادآور شلاق اسارت کاروان شام رو داشت,در بین گفتمان مردم در رواق ها...گاهی ذره اشکی از بابت بی مهری هامون ازگوشه چشم دلم سراریز میشد...چرا؟...چرا؟...چرا؟....
سوالی دائم آزارم میداد...تو این سرما با بچه بغل...با بیلچر و حمل گوهر مادری در راه حرم...در این سوز سرما و نیمه شب...ولی همین شب است و بعد...
شاید در همین شب و فقط در همین شب بشه ظواهری از آثار عشق رو دید... و فردا باز....نه نمیخوام از اینجاهاش بگم...
خوب که فکر میکنم نگه داشتنش خیلی از بودنش برای یه لحظه مهم تره و سخت تر...باید دلت میزبان خوبی باشه تا بتونی نگهش داری...رفتم تو عالم مراقبه... برای لحظه لحظه تسلیم بودن...برای هر موضوع را پذیرفتن...و برای هر آن عاشق بودن چقدر باید هزینه کرد...از چه ها باید گذشت....شهادت...چقدر درگیرم با مفهوم این شهادت در عین بودن...فکر کنم معنا و طعم واقعی عشق رو اونجا بشه لمس کرد و چشید..جایی که به هیچی تعلق نداره...نه مال...نه جسم...نه مادر...نه پدر و نه هیچیک از تعلقات دنیایی...آیا عاشقم؟جرأت ندارم بگم خدا امتحانم کن...ولی دوست دارم بدونم و باشم...ان شاءالله...حرف زیاد و این جاده مبهم و پر پیچ وخم... فعلا حق یارتان

سلام علیکم,خدا رحمت کنه مادر گرامیتان را...ان شاءالله در دنیای ابدی به لطف خدا در جوار اولیاءالله قرار دارند...آمین یا یارب العالمین
وقتی شروع به خوندن مطلب کردم بلافاصله با کلمه عشق ظرفیت اومد تو نظرم,یه قیاس کردم ببینم اول عشق دل انسان رو میگیره و بعد ظرفیت ایجاد میشه یا نه اول ظرفیت باید ایجاد بشه و بعد...
کمی تامل کردم باید به یک ارتباط منطقی رسید هرچند به نظر خودم در باب عشق منطق خاصتگاهی نداره ولی برای خودم باید یه ارتباط حداقل دلی پیدا کنم که به درک اونی که باید برسم
شاید دارم بیراهه میرم ولی مسیر افکار دستم رو روی صفحه کلید حرکت میده و نمیخوام جلوشو بگیرم...
منظق میگه باید اول ظرفیت باشه تا جا برای ورود عشق باز بشه...ولی سوال پیش میاد برام ....چرا کم میارم...
شادی :انصاف بده
تحمل این عشق 
برای دل کوچک و نازک من
.... !!!!!!!
چرا به این نقطه که رسیدم همه چیزو رها کردم ....منم همینجا گفتم راضیم به رضای خودت..خط قرمز است؟...درک بالاتر میخواد؟....واقعاً باهاش یکی شدم که در عین آرامش همه چیزم و دادم به دست تقدیر خیرش ؟....کجای این عشقم؟....
شادی:
دیگر برایم طوفان و ساحل آرام یکی ست
هر چه تو بخواهی و تو بگویی
سردر گمی.....محدودیت در تصمیم....گرفتار در فکر محدود دنیای....
شادی:بگو تا ...
تا به هر آنچه تو بگویی عاشق شوم
بگو تا چطور از همه خودم بگذرم؟...خدایا آن ظرفیتی رو در من ایجاد کن که این نقطه آخر فهم من به اون اوجی که باید پیدایش کنم برسه...
تمرکز ندارم باید برم....
خیلی دوست دارم دوجانبه سرکی در عالم این عشق بکشیم...باید جستجو کرد باید درون رو بهم ریخت باید شکافت و به لطف خدا به جایی که باید رسید, باید با عنایت خدا پنجره ای باز شود ......یا حق


پاسخ:
سلام و تشکر از لطفتون

منظق میگه باید اول ظرفیت باشه تا جا برای ورود عشق باز بشه...ولی سوال پیش میاد برام ....چرا کم میارم...
شایدم خاصیت عشق همینه که ادم توی بیم و امید می مونه و نمیدونه تکلیفش چیه
شایدم همین بلاتکلیفی که هست اسمش میشه عشق
شاید اول عشق ظرفیت رو می بره بالا شایدم اول ظرفیت ایجاد میشه و عشق سراغی از ادم می گیره
ولی توی تمام موقعیت های زندگی همیشه نظرم و اعتقادم همین بوده که خدا اول ظرفیت موقعیت رو به ادم میده و بعد ادم رو توی اون موقعیت قرار میده مثل همون روایت که خدا اول استجابت رو میده بعد اجازه دعا کردن بهمون میده....

بگو تا چطور از همه خودم بگذرم؟...
شاید توی این مدت بارها تجربه کردم و چه ارامشی داره تجربه این گذشتن
گاهی میگذرم و مقیاس و خط کش افکار و زندگیم میشه فراتر از ادمای این دنیا و خود دنیا و اون موقع چقد اروم میشم
اما وقتی یکم میام پایین و مقیاسم میشه این دنیا و
تفکرات ادمای این دنیا بازم کم میارم و متلاطم میشم و نا اروم

خیلی دوست دارم دوجانبه سرکی در عالم این عشق بکشیم...
باعث خرسندی و افتخاره
ان شاء الله فرصتی دست بده

سوغاتی های نابتون

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">