بزرگ شدن ...
با چه سلیقه و وسواسی همه را جمع کردند
در بقچه بیچیندو در صندوقچه گذاشتند و قفل کردند...
آنقدر محو فضا و سفر بودم که کوله بارم را حتی چک نکردم که آیا همه چیز را برداشته ام؟؟
مرا راهی کردند به دیاری نا آشنا و بزرگ
آنقدر برای این سفر عجله داشتند که ذهنم به منجنیق های فیلم های تاریخی می کشید
یا همان ماشین های زمان که سال ها را جابجا میکردند
انگار برتم کردند
خواب خوشی مدهوشم کرده بود...
وقتی چشمانم را گشودم در دنیای دیگری بودم
ولی در سیلابی سهمگین فرود آمده بودم...
روزها و ماه ها طول کشید تا از این سیلاب و گردبادهایش خلاصی یافتم
در هزارتوی رنگارنگی دنیای جدید مدتهاست مبهوت مانده ام ..
در تمام این رنگ ها و عجایب قریب انگار چیزی کم است
واقعی شده ام
بزرگ شده ام
بزرگ خیلی بزرگ...
آنقدر بزرگ که شب ها را بدنبال روزها میدووم و روزها را بدنبال شب ها هراسانم
گویی چیزی کم دارم
یا گم کرده ام
یا...
در این دنیای بزرگ گمشده ام
آنقدر بزرگ است که این وسعت برایم کم می آید
هان!
«وقتی آمدم صندوقچه ی رویاها و تخیلاتم را فراموش کرده ام»
همان ها که با چه سلیقه و وسواسی همه را جمع کردنددر بقچه بیچیندو در صندوقچه گذاشتند و قفل کردند...
کُلُّ نَفْس ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ
هر نفسی مرگ را می چشد ، و ما شما را به بد و نیک و خیرات و شرور عالم مبتلا کنیم تا شما را بیازماییم و ( هنگام مرگ ) به سوی ما بازگردانده می شوید.
اولین کلمه ای که به ذهنم خطور می کند باور است...
باور حقیقت مرگ...
چه برای آماده بودن برای خود و بستن کوله بار...
و چه برای عزیزانمان و مهیا شدن برای دیار بزرگ ناآشنا...
وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ کَأَنْ لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ یَتَعَارَفُونَ بَیْنَهُمْ ۚ قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ ( به یاد آور ) روزی را که ( خداوند ) آنها را جمع ( و محشور ) می سازد آن چنان که ( احساس می کنند ) گویی جز ساعتی از روز ، ( در دنیا ) توقّف نکردند به آن مقدار که یکدیگر را ( ببینند و ) بشناسند! مسلّماً آنها که لقای خداوند ( و روز رستاخیز ) را تکذیب کردند ، زیان بردند و هدایت نیافتند
بله آنقدر سریع میگذرد که گویی باهمان ماشین های زمان که سال ها را جابجا میکردند ما را جابجا کرده اند...
غفلت....
الحمدالله...
هر درسی بعد از امتحان نتیجه ای دارد...
و هر چه امتحان سخت تر نتیجه اش هم با ارزش تر..
و چه ارزشی است این بزرگ شدن...
تطابق...
درک و پذیرش شرایط....
اینها کلماتی هستند که جلوی من به تصویر در می آیند...
نسیان...
نعمتی که اگر نبود همیشه در گذشته خود غرق باقی مانده بودیم...
و پیش رو...
زندگی...کماکان جاری است...
دنیا هنوز در پی شب و روز خود در گردش رنگارنگ خود می چرخد...
مردم هنوز در لابلای این دنیای تو در تو می لولند...
و تو هستی و دنیا و این مردم...
و خدا....
او که نه ابتدایی داشته و نه پایانی خواهد داشت...
و به اندازه همراهی تو همیشه با توست...
تکیه گاه....
امید و زندگی...
در پناه حق...یا علی...الحمدالله