کوله بار سفر

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

کوله بار سفر

منتشر شد....
دست نوشته های مسافر88


******* به مناسبت عید بندگی و فطرت
ایــــن هــــم عــــیــــــــــدی ما *******



راهی که به بهشت می رود نزدیک است...
من به آن راه دور دست می روم...
راهی که به خدا می رسد...
و در این راه کوله باری باید بردارم که تمام سفرم را تامین کند...

***** استفاده از مطالب کوله بار سفر تنها با ذکر منبع مجاز می باشد*****

از این پس نوشته های مسافر88 اینجا منتشر میشه و منتظر نقد های ارزشمندتون هستم

mosafer8858@yahoo.com
mosafer8858@gmail.com

...صندوقچه کوله بار...

... مسافر نوشت های جدید...

  • ۲۴ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۱۲ باش

...نور چشمی های کوله بار...

...هــــم پـای کوله بــــار...

پیوندهای روزانه

...هـمــســفــران هــمـــراه...

...سیستم صوتی وبلاگ...

...جعبه ابزار...

۳ مطلب در مهر ۱۳۸۹ ثبت شده است

این روزها باید زلال شوم!
این روزها باید صبور شوم!
این روزها باید آرام شوم!
این روزها باید لایق شوم!
لایق میهمانی! لایق مهربانی! لایق لیاقت...
باید لیاقت عیدی را داشته باشم...
باید بروم...

این روزها باید در کوره راه عقل و احساس، بیم و امید ... به راه درست بروم...
در دوراهی های فراوان زندگی باید چشم عقلم باز باشد تا به بیراهه های فریبنده احساس های دنیایی وارد نشوم....
اگر رفتم پس باید پای اراده ام آنقدر استوار باشد، عاقل باشد که جرأت برگشت را به دلم ـ به دلی که باید روشن بماند ـ بدهد ...

این روزها با ذکر یک " اللهم صل علی محمدو آل محمدو عجل فرجهم " تمام ستون های دلم می لرزد...
این روزها با " ارحم من رأس ماله الرجاء و سلاحه البکاء " اسمان چشمانم ابری می شوند ابری که سیلی خانمان بر انداز به راه می اندازد، خانمان ناامیدی را، خانمان غروررا، خانمان ...

به یاد خودم که پای اراده ام در گِل تعلقات دنیا مانده، می افتم که حتی گاهی این سرمایه راه هم ندارم...
چه غبطه ها باید خورد به حال کسانی که دارایی معنویتشان در سرزمین بی انتهای خیالم هم نمی گنجد....

این روزها تمام چشم امید دلم به کرامت بی منتهای امام مهربانیست که همسایه اش هستم، امید دلم به حق همسایگی کسی ست  که همیشه شامل حال من شده ...
کسی که از حق همسایگی فقط لطف آقا را می داند...
کاش بتوانم حق همسایگیش را ادا کنم...
واقعا چطور من کمترین و فقیر می توانم حق همسایگی کسی چون او را بپردازم؟!

رضا یعنی راضی به خواست و اراده خدا!
خدایا آیا می رسم به روزی که توکل کننده واقعی باشم؟!
روزی آنقدر کوله بارم زلال خواهد شد که بفهمم خدا مرا دوست دارد؟!

                                                                                                             آرام

مسافر 88
۲۹ مهر ۸۹ ، ۱۳:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷۸ سوغاتی
این روزها باید زلال شوم!
این روزها باید صبور شوم!
این روزها باید آرام شوم!
این روزها باید لایق شوم!
لایق میهمانی! لایق مهربانی! لایق لیاقت...
باید لیاقت عیدی را داشته باشم...
باید بروم...

این روزها باید در کوره راه عقل و احساس، بیم و امید ... به راه درست بروم...
در دوراهی های فراوان زندگی باید چشم عقلم باز باشد تا به بیراهه های فریبنده احساس های دنیایی وارد نشوم....
اگر رفتم پس باید پای اراده ام آنقدر استوار باشد، عاقل باشد که جرأت برگشت را به دلم ـ به دلی که باید روشن بماند ـ بدهد ...

این روزها با ذکر یک " اللهم صل علی محمدو آل محمدو عجل فرجهم " تمام ستون های دلم می لرزد...
این روزها با " ارحم من رأس ماله الرجاء و سلاحه البکاء " اسمان چشمانم ابری می شوند ابری که سیلی خانمان بر انداز به راه می اندازد، خانمان ناامیدی را، خانمان غروررا، خانمان ...

به یاد خودم که پای اراده ام در گِل تعلقات دنیا مانده، می افتم که حتی گاهی این سرمایه راه هم ندارم...
چه غبطه ها باید خورد به حال کسانی که دارایی معنویتشان در سرزمین بی انتهای خیالم هم نمی گنجد....

این روزها تمام چشم امید دلم به کرامت بی منتهای امام مهربانیست که همسایه اش هستم، امید دلم به حق همسایگی کسی ست  که همیشه شامل حال من شده ...
کسی که از حق همسایگی فقط لطف آقا را می داند...
کاش بتوانم حق همسایگیش را ادا کنم...
واقعا چطور من کمترین و فقیر می توانم حق همسایگی کسی چون او را بپردازم؟!

رضا یعنی راضی به خواست و اراده خدا!
خدایا آیا می رسم به روزی که توکل کننده واقعی باشم؟!
روزی آنقدر کوله بارم زلال خواهد شد که بفهمم خدا مرا دوست دارد؟!

                                                                                                             آرام

مسافر 88
۲۹ مهر ۸۹ ، ۱۳:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷۸ سوغاتی
گاهی چقدر ناگهانی اتفاق می افتد...
رفتن به راهی که باید رفت... به سرانجامی که هر چه زودتر بروی ....
....
نمی دانم از چه بگویم؟! از که بگویم؟! چگونه باید گفت؟!
از عموی مهربانی که تنها شد، که یگانه خورشید تابان زندگیش غروب کرد...
تمام مدت سفر را به خورشیدی فکر کردم که رفت...


تمام مدت را به کوله باری فکر کردم که با خودش برد...

یک دنیا مهربانی، یک آسمان عاطفه و احسان، یک سرزمین تلاش و تکاپو....
یک دنیا خاطره! یک آخرت دعا....

سفر ناگهانی عزیزان همیشه تلنگری است
برای کسانی که می مانند و رفتنشان را نظاره می کنند...

کاش این رفتنها تلاشی تازه در جانمان به یادگار بگذارد
این روزها به کوله باری فکر کردم
که باید با خودم به دنیایی ببرم که من هستم و کوله بارم...

ارحم من رأسه ماله الرجاء و سلاحه البکاء

                                                                                                                      آرام

*خورشید: زنعموی مهربان من که چند روزیست در فراق این سفر ناگهانی اش  مبهوت مانده ایم!

مسافر 88
۱۴ مهر ۸۹ ، ۱۰:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴۰ سوغاتی