کوله بار سفر

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

کوله بار سفر

منتشر شد....
دست نوشته های مسافر88


******* به مناسبت عید بندگی و فطرت
ایــــن هــــم عــــیــــــــــدی ما *******



راهی که به بهشت می رود نزدیک است...
من به آن راه دور دست می روم...
راهی که به خدا می رسد...
و در این راه کوله باری باید بردارم که تمام سفرم را تامین کند...

***** استفاده از مطالب کوله بار سفر تنها با ذکر منبع مجاز می باشد*****

از این پس نوشته های مسافر88 اینجا منتشر میشه و منتظر نقد های ارزشمندتون هستم

mosafer8858@yahoo.com
mosafer8858@gmail.com

...صندوقچه کوله بار...

... مسافر نوشت های جدید...

  • ۲۴ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۱۲ باش

...نور چشمی های کوله بار...

...هــــم پـای کوله بــــار...

پیوندهای روزانه

...هـمــســفــران هــمـــراه...

...سیستم صوتی وبلاگ...

...جعبه ابزار...

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

روزهایی هست که دستم به آسمان می رسد

اما روزهایی هست که پایم در زمین می ماند...
روزهایی که انگار این فیلم زندگی روی دور تند می رود...
در این دور تند می ایستم و میفهمم که در مدار نگاهم نیستی
 تلاطم دنیا گیجم می کند و می فهمم که دستان دلم به آسمان نگاهت نمی رسند...

بیا و کمی مرا از خودم بگیر
مرا ببر به آسمانت
آرامم کن
فرنکانس دلم را بگذار روی موج لبخندت
لبریزم کن از باور ناب ادعونی استجب لکم هایت
از اطمینان روشن امرتهم بدعائک و ضمنت لهم الاجابه هایت
دلم برای پچ پچ آسمانی مان تنگ شده....



مسافر 88
۲۸ تیر ۹۶ ، ۲۱:۴۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ سوغاتی

با چه سلیقه و وسواسی همه را جمع کردند
در بقچه بیچیندو در صندوقچه گذاشتند و قفل کردند...

آنقدر محو فضا و سفر بودم که کوله بارم را حتی چک نکردم که آیا همه چیز را برداشته ام؟؟
مرا راهی کردند به دیاری نا آشنا و بزرگ
آنقدر برای این سفر عجله داشتند که ذهنم به منجنیق های فیلم های تاریخی می کشید
یا همان ماشین های زمان که سال ها را جابجا میکردند
انگار برتم کردند
خواب خوشی مدهوشم کرده بود...
وقتی چشمانم را گشودم در دنیای دیگری بودم
ولی در سیلابی سهمگین فرود آمده بودم...
روزها و ماه ها طول کشید تا از این سیلاب و گردبادهایش خلاصی یافتم
در هزارتوی رنگارنگی دنیای جدید مدتهاست مبهوت مانده ام ..
در تمام این رنگ ها  و عجایب قریب انگار چیزی کم است
واقعی شده ام
بزرگ شده ام
بزرگ خیلی بزرگ...

آنقدر بزرگ که شب ها را بدنبال روزها میدووم و روزها را بدنبال شب ها هراسانم
گویی چیزی کم دارم
یا گم کرده ام
یا...
در این دنیای بزرگ گمشده ام
آنقدر بزرگ است که این وسعت برایم کم  می آید
هان!
«وقتی آمدم صندوقچه ی رویاها و تخیلاتم را فراموش کرده ام»
همان ها که با چه سلیقه و وسواسی همه را جمع کردنددر بقچه بیچیندو در صندوقچه گذاشتند و قفل کردند...

مسافر 88
۲۰ تیر ۹۶ ، ۲۳:۰۷ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳ سوغاتی