تو لذت می بری
که گاهی از نَفَس می افتد عقل و استدلالم
و باز با یادی، خاطره ای، حرفی، احساسی....
دلم تمام آروزهای بر دل مانده اش را به رخ امیدم می کشد
تو لذت می بری از این جدال نابرابر
تلاطم درونم _ همان خوف و رجاء _ می گوید
تو لذت می بری!
بسان مادری که از افتادن و برخواستن فرزند دلبندش
لبخند شیرین رضایتی بر لب دارد
و با تمام اشتیاق آفریدگاریت منتظری
از همان انتظارها که انتهایش را می بینی
فقط گویا ایستاده ای تلاش و تکاپوی مرا بخودم ثابت کنی و...
ای خدای امتحان های طاقت فرسا
ای خدای من الیه شکوت احوالی
می شود کمی برایم والعصر بخوانی