ناب تر از باران
با سخاوت تر از آسمان
و نزدیک تر از زمین
و همراه تر از نفس
تو جااااااااااااااااااانی آقا
ناب تر از باران
با سخاوت تر از آسمان
و نزدیک تر از زمین
و همراه تر از نفس
تو جااااااااااااااااااانی آقا
اَللّهُمَّ اَهْلَ الْکِبْرِیاَّءِ وَالْعَظَمَةِ
...
" وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ إِحْساناً ...
قالَ
رَبِّ أَوْزِعْنی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ
عَلى والِدَیَّ
وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ
وَ أَصْلِحْ لی فی
ذُرِّیَّتی
إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَ إِنِّی مِنَ الْمُسْلِمینَ1
و ما انسان را به احسان در حق پدر و مادر خود سفارش کردیم، ...
بار خدایا! مرا بر نعمتی که به من و پدر و مادر من عطا فرمودی شکر بیاموز
و
به کار شایسته ای که رضا و خشنودی تو در آن است موفق دار
و فرزندان مرا
صالح گردان،
من به درگاه تو باز آمدم و از تسلیمان فرمان تو شدم"
وقتی روز آخر اعتکاف قرآن تلاوت می کنی
و این آیه شریف قرآن نگاهت را قفل می کند
و آبشار زلال درونت جاری می شود...
در بهت حرف دلت با حرف خدا می مانی....
و تمام وجودت می شود شکر و شکر و شکر
همه دعاهای ماه رمضانم در این آیه شریفه بود...
و با کدامین لیاقت نداشته شاکر رحمانیتت باشم مهربانترینم؟!
روزهای ناب تنفس عارفانه تمام شد
لحظه های عاشقی که همنشین بهشت بودم
و دلم در فراقی سخت مبهوت مانده
دلتنگ لحظه های نابی می شوم که نفسم به نفس فرشته ها گره می خورد...
و آستان سجاده ام تا آسمان بندگی خدا متبلور می شد..
دوری از تو برایم چقدر سخت و غمگین است ای ماهترینم
همسایه ای که دل ها به برکت تو نرم شد و گناهان اندک2
همدمی که آرامش بهشتی داشتم با تو
امیدی سرشار از دعوت خداوندی بزرگ، تمام وجودم را آسمانی می کرد...
سلام بر تو اى همنشینى که چون پدید آید احترامش بزرگ، و چون ناپدید شود فقدانش
دردناک است.3
السَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلَى لَیْلَةِ الْقَدْرِ الَّتِی هِیَ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ
1. آیه شریفه 15 سوره مبارکه احقاف
2.
السّلَامُ عَلَیْکَ مِنْ مُجَاوِرٍ رَقّتْ فِیهِ الْقُلُوبُ، وَ قَلّتْ فِیهِ
الذّنُوبُ.
3.
السّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَکْرَمَ مَصْحُوبٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ، وَ یَا خَیْرَ
شَهْرٍ فِی الْأَیّامِ وَالسّاعَاتِ.
"آرام"
روزهای آخر سال همه در تکاپویند...
در تلاشی برای پاکی و زنده شدن دوباره...
همه در انتظار رفتن و رسیدن..
در انتظار نو شدن و جدید شدن
این روزها همه در تکاپوی دیدارند...
این روزها همه آماده باش آمدن بهارند
گوشه به گوشه و کنج به کنج خانه شان را می تکانند
تا قبل از امدن بهار تمیز باشد
این روزها که همه سرگرم خانه تکانی شده اند
مثل آدمهای وظیفه شناس و مسؤول تصمیم گرفته ام خانه تکانی کنم...
باید کوله بارم را بتکانم...
ولی نمی دانم از کجا شروع کنم؟!
ساعت ها، روزها و شاید هفته ها نشسته ام و فکر می کنم از کجا شروع کنم؟!
این خانه زنگار گرفته و پر از آب و رنگ دنیا را با چه می توان تمیز کرد؟!
امسال تصمیم گرفته ام خانه دلم را طوری بتکانم که مهمان عزیزی به عید دیدنیم بیاید...
مهمانی که مدتهاست همه منتظر امدنش هستند...
مهمانی که بهار با بودنش معنای نو شدن و زیبایی وصف ناپذیری به خود می گیرد...
این روز ها باید چشمان بصیرتم جلا بگیرند
باید قدم های اراده ام پرتوان شوند
باید درب های دلم را به آسمان محبت کسانی باز کنم که همسایه شان خداست...
باید دستان وظیفه ام باز باشند و آماده به همیاری و همبستگی...
باید چمدان اندیشه ام را به افق روشن بندگی باز کنم...
اللهم لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا
"آرام"