سقف خانه می چکد...
دلم سوخت
وقتی گریه دیوار را
در شب شهادت تو
بد فهمیدند!
شهادت بابا تسلیت
امام زمانم.
سقف خانه می چکد...
دلم سوخت
وقتی گریه دیوار را
در شب شهادت تو
بد فهمیدند!
شهادت بابا تسلیت
امام زمانم.
خدایا دلتنگ رسیدنم! دلتنگ لبیک...
دلتنگ اولین نگاه!
دلتنگ اولین کلام!
دلتنگ اولین حاجت: اللهم عجل لولیک الفرج!
دلم برای السلام علیک یا بقیه الله تنگ شده
هنوز در سجده اول مسجد الحرام جا مانده ام
دلتنگ گمشده ای که ذره ذره وجودم دل و دیده بود برای یافتنش...
دلتنگ عرفات امام حسین(علیه السلام)!
دلتنگ بندگی کردن شایسته اش که حج را در کربلا تمام کرد و به عید قربان رسید...
دلتنگ یاوری امام زمانم(علیه السلام)
دلتنگم...
السلام علیک یا بقیه الله!
و باز هم منتظر جواب سلامم می ایستم به صبوری
جواب سلامی که پاسخ تمام دلتنگی های من است...
أادخل یا رسول الله
أادخل یا حجه الله
أادخل یا ملائکه الله المقربین و المقیمین فی هذه المشهد
دلم برایتان تنگ شده آقا!
برای مهربانیتان، بزرگواریتان، کرامتتان، بخشندگیتان،
برای دعوت نامه های ناباورانه ای که گاهی برایم می فرستید...
برای دعای عهد صبح های حرم نورانیتان
برای سنگ فرش ایوان طلا، همان محل قرار همیشگی چهارشنبه ها....
همانجا که دعوت نامه دیار وحی را برایم امضا کردید
همانجا که همیشه مرحم آرامش بخش دلم با نگاه مهربانتان
بودید
همانجا که همیشه زیارت نامه میخواندم:
السلام علیک یا علی بن
موسی الرضا المرتضی عبدک وولی دینک...
چه شب ها برایم روز شد و ندانستم! چه گره ها باز شد و
نفهمیدم...
چه معجزه ها دیدم و گاهی حتی تشکری هم نکردم..
چه هدیه ها از مهربانیتان نصیبم شد
با شما همیشه همسایه خدا بودم...
نفسم به تنفس فرشته ها گره میخورد
افق اندیشه ام از سرزمین آسمانی بهشت شما اوج می گرفت
اللهم الیک صمدت من ارضی و قطعت البلاد رجاء رحمتک...
همیشه فکر میکردم یعنی منم زائر واقعی شما هستم؟
آتیتک زائرا وافدا عائذا مما جنیت علی نفسی و احتطبت علی ظهری
به پناه می آمدم، کوله بارم سنگین بود و یا رب ارحم ضعف بدنی...
فکن لی شافعا الی الله یوم فقری و فاقتی
و چه مهربانانه شفاعتم می کردی و چه آرام می شدم
همیشه این فراز زیارت شما را با تمام وجودم لمس می کردم...
همیشه خواستم لایق رضایت شما باشم
لایق همسایگی، لایق دعوت، لایق هدیه های ارزشمند، لایق آرامش آستان شما
یا معین الضعفاء والفقراء
فقیرم فقیر نشاختنتان، فقیر نفهمیدنتان
آقا لیاقت رضایتتان را از خدا برایم بخواهید...
یا انیس النفوس!
اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعاء
"آرام"
می خواهم شبیه بهترین های خدا شوم!
پروژه شبیه سازی
خداوند شروع شد: انی جاعل فی الارض خلیفه...
الحمدالله رب
العالمین دعوت نامه هم به دستم رسید
باز هم در لیست
میهمانانت هستم یا غفار الذنوب!
رایحه محبت و ضیافت آرامش بخش نیایش خداوندی مشام هر میهمانی را نوازش میکند
چه لذتی دارد به
میهمانی دعوت شوی که میزبانت خدا باشد....
چه آرامشی دارد این میهمانی...
وقتی منتهای سجاده نیازم به عرش خدا می رسد
وقتی لیاقت شنیدن کلام خدا را دارم...
وقتی تسبیح نیازم
می شود سلام و صلوات بر بهترین خلق خدا
و چه زیباست وقتی پاسخی هم بشنوی...
وقتی عطر تنفس
ملائکه در مشامم می پیچد
وقتی تمام خستگی
های دنیاییم با گفتن "یا علی و یا عظیم" محو می شوند
وقتی در سرزمینی
هستم که همه خاصان درگاه خداوندی هم هستند
وقتی حتی نفس
کشیدنم هم بلیط پرواز است
وقتی اندیشیدن به
این ضیافت آسمانی روحم را متبلور می کند
وقتی وامدار ثروت
بی انتهای بانوی نخستین اسلامم
بانویی که خدا و فرشته اش به او سلام می رسانند" ان تقرا علی خدیجه من الله و منی السلام"
وقتی افق چشمانم
به کرامت کریم اهل بیت علیهم السلام می رسد
وقتی مسافر
سرزمین نورانی خداوند می شوم
وقتی لیاقت درک این میهمانی در آستانه دلم حک می شود
وقتی خدا با تمام عظمتش مرا دوست دارد... ان الله یحب المتوکلین
وقتی ستون های
دلم با "فزت و رب الکعبه" چله نشین میهمان کعبه می شوند...
آرامشی دارم که تنها با رضایتش میهمان دلم می شود...
الا بذکر الله تطمئن القلوب
خدایا لیاقت فهم این میهمانی را به من عطا کن...
شعبان! شعبانی که برایم تداعی سفر است سفری که شدم "مسافر88"
...
"آرام"
یارب یارب یارب
روزهای ازمون و خطا، روزهای تجربه های سخت، روزهایی که انگار تمام ایمانم محک می خورد...
این روزها روزهای اراده و بصیرت است برای مسافری که گاهی فراموش می کند کوله بارش را از چه توشه ای پر کند تا به مقصد رضایت و بصیرت برسد...
در ازمونی شرکت کرده ام که دلخوشی شیرینی در پس راه دشوار ان نهفته است...
دل خوش به برگزار کننده...
دل خوش به امتحانی که "او" میخواهد "من" بدهم
دل خوش به نگاه همیشه مهربانی که مرا بیشتر از خودم دوست دارد
دل خوش به ادای تکلیفی که شیرینی رضایت، سختی مسیر را گوارا می کند
دل خوش به رضا برضائک و تسلیما لامرک
دل خوش به خستگی هایی که گاهی در نیمه راه امان از کف اراده ام می گیرد و باز هم همان همراه دوست داشتنی ست که نیروی یک شروع دوباره را در کام دلم می ریزد
دل خوش به لب پرتگاه هایی که پای اراده ام می لغزد و با دستان لرزان و ملتمسانه امیدم او را طلب می کنم و با چه محبت توصیف نشدنی نجاتم می دهد...
دل خوش به معبودی که مرا انسان افرید و من بنده اش هستم
دل خوش به دیده شدن "هو الناظر"
دل خوش به شنیده شدن "هو السمیع"
دل خوش به نگاه مهربانی که تمام خستگی بر دل مانده مسیر سراسر سنگلاخ گمراهی را از جان دلم با لطف بی اندازه اش می زداید
دل خوش به مرحمی که هر گاه پای اراده ام زخمی می شود در شاهرگ ایمانم میریزد
دل خوش به لبخند رضایت کسی که مرا در امتحان پذیرفت
گاهی فکر میکنم حتی پذیرفته شدن برای شرکت در این آزمون هم لیاقت می خواهد
دل خوش به دل خوشی او که مرا لایق دانست و از من هم امتحان گرفت...
دل خوش به پایانی که انگار نیست و وقتی خوب فکر میکنم چه خوب است که این امتحانات! پایانی ندارند...
دل خوش به جایزه ای که بعد از اتمام هر امتحان به شکرانه قبولی به من میدهد...
دل خوش به زمانی که نوای "والسلام" طنین انداز میشود و من تمام توان و تلاشم را در این مسیر پر فراز و نشیب صرف رضایت او می کنم...
دل خوش به امرتهم بدعائک و ضمنت لهم الاجابه
دل خوش به ارحم من راس ماله الرجاء و سلاحه البکاء
"آرام"
بانویی می آید از تبار نور...
روزهای آغاز سال، روزهای نو و آمدن مسافری از نور، سعادتی ست توصیف ناشدنی...
شجاعت علی(علیه السلام) درایت زهرا(سلام الله علیها)؛ زینب کبری(سلام الله علیها)!
نام شما برایم تداعی واقعی یاور امام زمان(علیه السلام) است
سرشت پاک شما را با عبودیت خالص سرشته اند بانو
چه طعم ماندگاری داشت میهمانیت
وقتی در صحن و سرای لطفت به ادب زانو زدیم
انگار به خانه آرامش و محبت آمده ایم
چه حس قرابت و خویشاوندی با شما داشتیم بانو!
انگار تک تک ما را از قبل دعوت کرده بودی... انگار...
می آیی برای ماموریتی شگرف...
برای عبودیتی خالصانه...
برای افتخار و عزت و اسلام...
برای رضایتی عظیم...
برای حکایتی عجیب...
برای زینت پدر...
در کوره راه پر نشیب زندگی گاهی پای اراده ام می شکند،
گاهی آبشار همیشه جاری وجودم می خشکد
و سرزمین دلم در تکاپوی قطره ای شبنم اخلاص! تَرک می خورد...
گاهی خورشید همیشه پرفروغ آسمان ایمانم ابریست...
گاهی آنقدر کوله بارم سنگین می شود...
اما همیشه مهربانی شما پرتو نوری بود برای امید تازه ام...
همیشه لیاقت حضور به من داده اید...
همیشه در خانه سراسر آرامش شما مأوایی داشته ام بانو!
امسال سالروز میلاد شما برایم معنایی دیگر دارد ...
به شکرانه این میلاد عظیم لیاقت رضایت و حضور در این سرزمین آسمانی را به من ببخشید...
"آرام"
روزهای آخر سال همه در تکاپویند...
در تلاشی برای پاکی و زنده شدن دوباره...
همه در انتظار رفتن و رسیدن..
در انتظار نو شدن و جدید شدن
این روزها همه در تکاپوی دیدارند...
این روزها همه آماده باش آمدن بهارند
گوشه به گوشه و کنج به کنج خانه شان را می تکانند
تا قبل از امدن بهار تمیز باشد
این روزها که همه سرگرم خانه تکانی شده اند
مثل آدمهای وظیفه شناس و مسؤول تصمیم گرفته ام خانه تکانی کنم...
باید کوله بارم را بتکانم...
ولی نمی دانم از کجا شروع کنم؟!
ساعت ها، روزها و شاید هفته ها نشسته ام و فکر می کنم از کجا شروع کنم؟!
این خانه زنگار گرفته و پر از آب و رنگ دنیا را با چه می توان تمیز کرد؟!
امسال تصمیم گرفته ام خانه دلم را طوری بتکانم که مهمان عزیزی به عید دیدنیم بیاید...
مهمانی که مدتهاست همه منتظر امدنش هستند...
مهمانی که بهار با بودنش معنای نو شدن و زیبایی وصف ناپذیری به خود می گیرد...
این روز ها باید چشمان بصیرتم جلا بگیرند
باید قدم های اراده ام پرتوان شوند
باید درب های دلم را به آسمان محبت کسانی باز کنم که همسایه شان خداست...
باید دستان وظیفه ام باز باشند و آماده به همیاری و همبستگی...
باید چمدان اندیشه ام را به افق روشن بندگی باز کنم...
اللهم لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا
"آرام"