چشمان دلم را به آسمان مهربانیت دوخته ام
.......
یعنی این فاصله ها روزی تمام خواهد شد؟!
چشمان دلم را به آسمان مهربانیت دوخته ام
.......
یعنی این فاصله ها روزی تمام خواهد شد؟!
هادی شده ام
به برکت فوق برنامه های سه شنبه
و بصیرت تزریق شده در اندیشه ام
دستان ذهنم پریشانند
با خود به کجا برده ای حواسم را
که جمع نمی شوند در یک تفکر
مسافرم کجایی؟
دلخوشی هایم به مژه هایت پیوند خورده اند
نگاهم کن
خورشید چشمانت رو به من بتاب
تا جان بگیرم
و طلوع کند تمام لحظه هاب ناب زندگی
دلواپسی هایت ذوبم می کند
مثل آفتاب آدم برفی را
ناهار مهربانیت
در انتظار آمدنم
تا دیر وقت
برای داشتن هر چیزی
باید بهایی پرداخت
و هر چه عزیزتر
پربهاتردلتنگیم به هوای شهر هم سرایت کرده
وقتی تو نباشی نه من گرم می شوم نه حتی شهر
مسافرم کجایی!
دلم به وسعت قربت جمعه ها گرفته
جرعه ای از اقیانوس بی انتهای صبوریت را
روزی دلم کن
خدای مهربانی ها
دلم برای خانه ات تنگ شده همسایه
یعنی می شود فردا دعوتم کنی
در همان صحن
همان ساعت
با همان احساس ناب
...