چه هیاهویی بر پاست؟!
مدت هاست می اندیشم باید بروم...
آقا! می دانم باید در پی قافله ات بیایم ولی...
آقا! کمی آهسته تر! پای اراده ام آنقدر قوی نیست...
من بازگشتم... نمی دانم از کجا؟! از عرفات... از منا... از کعبه... از مدینه....
می خواهم همراه کاروانت بیایم... می دانم دیر کرده ام ولی دوست دارم بیایم
در پی کوله باری بودم که لیاقت این همراهی را داشته باشد
تمام حال و هوای آسمان اندیشه ام این است که با چه کوله باری
می توان به کربلا، به شما، به خود شما، به صاحب کربلا رسید؟!
کوله باری که تا انتها با شما باشم
نمی خواهم از نیمه راه بازگردم...
نمی خواهم در تاریکی روسیاه بازگردم...
نمی خواهم با امان نامه پای ایمانم بلغزد...
می خواهم ببینم تمام آن زیبایی که خواهرتان زینب(سلام الله علیها) می گفت:
" ما رأیت الا جمیلا"
" رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند"
در کربلا همه هستند؛
مهربانی پیامبر(صلی الله علیه وآله و سلم)، شجاعت علی(علیه السلام)،
درایت زهرا(سلام الله علیها)، مظلومیت حسن(علیه السلام)، عشق حسین(علیه السلام)،
صبر زینب(سلام الله علیها)، غیرت عباس(علیه السلام)
محرم، کربلا، چقدر شفاف تفسیر "معامله با خدا" را برایم بازگو می کند...
"آرام"