در دعوای گاه و بیگاه من و دلم
رصد خانه ی اندیشه ام تو را در مدار نمی بیند
همان روزهایی که دلم یک آغوش، بهانه ی تو دارد
در ذره ذره ی دلم می نشیند این تفکر
که لبخند تو یعنی رسیدن به تمام آروزهایش
همان روزهایی که
می کشانیش به حرف های خودمانی
و در انتها
تمام دلم و آروزهایش می شود
یک آغوش لبخند تو
"اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است"
این قلم
گویا توان بر دوش کشیدن
واژه های عطراگین آسمانیت
را ندارد...
اما این نگاه پر از اشتیاق خواستنت
که با تداعی مهربانی بی انتهایت
یه باران می نشینند
امید وساطت حبیب بودن تو را
روانه دلم می کند...
یا حبیب الله
یا رحمت للعالمین
سلام پیامبر مهربانی...
بهانه تمام عاشقانه های من
باز هم
به چشم های من بتاب
تا از این
انجماد بی کسی
کمی
رها شوم
چله نشینی رفتنت عجیب هوایی ام کرده
تو رفتی و خدا به استقبالت آمد
و برایم برات صبر فرستادی
با کوله باری از نور امانت غنچه هایت
و بگویم از دل شرحه شرحه از فراقم
که امانت دار بوده ام اما
نازدانه ات را برای نجات آن سرزمین
به خاک دامنگیرش سپردم
برادرم! امامم! جااااااااااانم!
آمده ام راهی سفرت کنم جانا
و این اربعینت عجیب رسالتی بود
و سرت اما
حکایتی دیگر داشت...
همسایه دیوار به دیوار دلم
گاهی از پرچین بلند دلم
نگاهی بینداز به دلتنگی امیدم
گاهی صدایم کن
و بنشانم به ضیافت اشک
و به باران نگاهم دلم را صیقل ده
دلم برای عطر سرایت تنگ شده
برای یک نفس عمیق
در نگاه تو
مهربان ترین همسایه
لیاقت همصحبتی ات را
در کدامین آرزوی دنیایم جا گذاشته ام
نمیدانم
فقط میدانم دلم عجیب
هوای تو دارد امام رئوفم....