کوله بار سفر

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

کوله بار سفر

منتشر شد....
دست نوشته های مسافر88


******* به مناسبت عید بندگی و فطرت
ایــــن هــــم عــــیــــــــــدی ما *******



راهی که به بهشت می رود نزدیک است...
من به آن راه دور دست می روم...
راهی که به خدا می رسد...
و در این راه کوله باری باید بردارم که تمام سفرم را تامین کند...

***** استفاده از مطالب کوله بار سفر تنها با ذکر منبع مجاز می باشد*****

از این پس نوشته های مسافر88 اینجا منتشر میشه و منتظر نقد های ارزشمندتون هستم

mosafer8858@yahoo.com
mosafer8858@gmail.com

...صندوقچه کوله بار...

... مسافر نوشت های جدید...

  • ۲۴ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۱۲ باش

...نور چشمی های کوله بار...

...هــــم پـای کوله بــــار...

پیوندهای روزانه

...هـمــســفــران هــمـــراه...

...سیستم صوتی وبلاگ...

...جعبه ابزار...

۴۳ مطلب با موضوع «خداوند» ثبت شده است

روزهای آخر سال همه در تکاپویند...
در تلاشی برای پاکی و زنده شدن دوباره...
همه در انتظار رفتن و رسیدن..
در انتظار نو شدن و جدید شدن

این روزها همه در تکاپوی دیدارند...
این روزها همه آماده باش آمدن بهارند
گوشه به گوشه و کنج به کنج خانه شان را می تکانند
تا قبل از امدن بهار تمیز باشد

این روزها که همه سرگرم خانه تکانی شده اند
مثل آدمهای وظیفه شناس و مسؤول تصمیم گرفته ام خانه تکانی کنم...
باید کوله بارم را بتکانم...
ولی نمی دانم از کجا شروع کنم؟!

ساعت ها، روزها و شاید هفته ها نشسته ام و فکر می کنم از کجا شروع کنم؟!
این خانه زنگار گرفته و پر از آب و رنگ دنیا را با چه می توان تمیز کرد؟!
امسال تصمیم گرفته ام خانه دلم را طوری بتکانم که مهمان عزیزی به عید دیدنیم بیاید...
مهمانی که مدتهاست همه منتظر امدنش هستند...
مهمانی که بهار با بودنش معنای نو شدن و زیبایی وصف ناپذیری به خود می گیرد...

این روز ها باید چشمان بصیرتم جلا بگیرند
باید قدم های اراده ام پرتوان شوند
باید درب های دلم را به آسمان محبت کسانی باز کنم که همسایه شان خداست...
باید دستان وظیفه ام باز باشند و آماده به همیاری و همبستگی...
باید چمدان اندیشه ام را به افق روشن بندگی باز کنم...

اللهم لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا

                                                                                                              "آرام"

مسافر 88
۲۱ اسفند ۸۹ ، ۱۵:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲۲ سوغاتی

 چقدر مرا دوست داری!!!
گاهی فکر می کنم به بودنم، به فاصله ای که با تو دارم، به آنچه تو می خواهی!
آن هنگام که همه خوابند و تو با نوای دلنشینت مرا بیدار! می کنی، مرا دعوت می کنی به دیدارت...
مرا می شنوی مثل همیشه! اما گاهی خسته ام، گاهی بی حوصله، گاهی ناراحت، گاهی

مرا می بینی! باز هم مثل همیشه! می بینی که به یادت نیستم، با تو نیستم... ولی باز هم مرا دوست داری.
گاهی از خودم شرمنده می شوم که...

چه احساس خوشایندی دارم وقتی برای تو بیدار می شوم،
با اشاره ات بر می خیزم، برای گفتگوهایمان آماده می شوم...
تمام شیرینی رویایی خواب را بدرود می گویم که به دیدنت بیایم... چقدر مهربانی!!
چه سرزمین زیباییست سرزمین بی انتهای بودنم در برابرت! چقدر پاک و زلال است سجاده گفتگوهایمان!!

شروع می کنم؛
"بسم الله الرحمن الرحیم" از تو می گویم... گاهی حواسم نیست چه می گویم! تمام حفظیاتم را برایت تکرار می کنم ولی طوری توجه داری که انگار این حرف ها را فقط من برایت می گویم! انگار  تنها من با تو حرف می زنم...
از تو تشکر می کنم؛ "الحمدالله رب العالمین"
تو را می ستایم؛ "الرحمن الرحیم"
به مالک و صاحب همه چیز بودنت اعتراف می کنم؛ "مالک الیوم الدین"
می رسم به جمله ای که تمام سرزمین وجودم را می لرزاند؛ فقط تو را می پرستم و فقط از تو کمک می خواهم؛ "ایاک نعبد و ایاک نستعین"

مرا ببر به راه سعادت به راه دوستانت؛ راهی که حسین(علیه السلام) رفت، راهی که زینب(سلام الله علیها) رفت راهی که...  "اهدنا الصراط المستقیم، صراط الذین انعمت علیهم "
هوایم را داشته باش که مبادا به مسیری بروم که دشمنانت رفته اند به راهی که یزیدیان رفتند؛ "غیر المغضوب علیهم ولاالضالین
"چه بگویم که گفتن نتوانم: تو بزرگ تر آنی که من بفهمم، بدانم، درک کنم، بیندیشم؛ "الله اکبر"
وقتی در مقابلت خم می شوم به اوج می رسم چه حس لطیفی است دوست دارم زمانها بگذرند و... تمام وجودم می شود؛ "سبحان الله سبحان الله سبحان الله"
وقتی رفیع ترین و ارزشمندترین نقطه وجودم در مقابلت به خاک می افتد در اوج سربلندی و افتخارم...
تمام دلتنگی هایم را برایت گریه می کنم... تمام حرفهای ناگفته ام را برایت نجوا می کنم ...و چه مهربانانه به من آرامش می دهی، زندگیم دلنشین می شود و تمام دلم آرام... آرامِ آرام

                                                                                                                        "آرام"

مسافر 88
۱۰ دی ۸۹ ، ۱۴:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰۵ سوغاتی
آمده ام به میهمانی مهربانیت!

تمام دلم را در دستان خالی ام گرفته ام برای تحفه میهمانی!...

این روزها پر از حرف و حدیث مهربانیست!

پر از محبت و عطوفت و مهربانی!

سرشار از صداقت و زلالی!

آمده ام تا در شمار بی نهایت بهترینهایت گم شوم!

تا در نورانیت سرزمین دلهای آفتابیشان چشمان دلم سو بگیرند! تا ببینم آسمان آفتابی دلهای آفریده هایت را!

آمده ام تمام دلتنگی های سالیانه ام را برایم دیدار کنی و شوق رسیدن!

آمده ام با شوق کودکانه! تمام سرزمین دلم را خانه تکانی کرده ام! سنگین بود برای آمدن! و شاید....

چقدر دوست دارم سحرهای میهمانیت را؛ من هستم و تو هستی و یک آسمان دل!

یک آسمان دل، یک کهکشان نور، یک نیم نگاه لطف!

یک نیم نگاه لطف، یک دشت سجاده و یک دنیا سکوت!

یک دنیا سکوت، یک دریا استجابت، یک مهربان خدا!

هر روز که به پایان می رسد تمام سرزمین دلم به احترام ندای دعوتت، لبیک می شود به سجود، به تضرع، به امید استجابت!

باید زلال شوم! شفاف و آرام! تا در دریای دلم انعکاس لبخندت را همیشه ببینم!

باید کوله بارم پر از نور شود تا بتوانم شفافیت دلم را به آسمان ببرم!

چقدر مهربانی خدا که میهمانمان می کنی به سفره مهربانیت!

به راستی تو را با کدام واژه می توان شاکر بود؟!

اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعاء

                                                                                                           آرام

مسافر 88
۲۳ مرداد ۸۹ ، ۰۹:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ سوغاتی