نبودنت را
عجیب
به رخ دلم
می کشانند
این ثانیه ها...
دلم برایت تنگ شده
همان دلتنگی هایی که
بعد دعای توسل شبانه
در حیاط خانه
زیر آسمان می ایستادم
دست راست روی سرم
دست دیگرم گدای آسمان میشد
به تو سلام میکردم
و دلم می لرزید هر شب
- یا وصی الحسن والخلف الحجه...-
از پاسخ مهربانی
که با لبخند به او می دادی
و در آن تلاطم جانسوز!!!
چقدر آرامم می کردی...
آقای مهربانم
این بار چله تو را
به دلم وعده بدهم
می آیی هر شب
بگویی چله ات
یادت نرود
یتیم منتظرم؟!