بغض های نشسته در گلو
برای آروزهایت در دلم نشسته ای
یا برای دل امامت بر چشمانم می باری؟!
فردا همه با هم در راهپیمایی روز قدس حضور پرشور و شعور داریم
بغض های نشسته در گلو
برای آروزهایت در دلم نشسته ای
یا برای دل امامت بر چشمانم می باری؟!
فردا همه با هم در راهپیمایی روز قدس حضور پرشور و شعور داریم
امروز
بلند نفس می کشم
مثل همون روزایی که عاشق بودم...
اخه دیشب
قول و قرارایی گذاشتیم
خدا جونم!
آشتی؟!
بیا یه بار دیگه شروع کنیم
از اول
این دفعه هر چی تو بگی....
آشتی دیگه؟!
کوله بارم را به دوش دلم گرفته ام
آواره شب زنده داری های
چشمان منتظری هستم
که بغضم را امضا کند
تو لذت می بری
که گاهی از نَفَس می افتد عقل و استدلالم
و باز با یادی، خاطره ای، حرفی، احساسی....
دلم تمام آروزهای بر دل مانده اش را به رخ امیدم می کشد
تو لذت می بری از این جدال نابرابر
تلاطم درونم _ همان خوف و رجاء _ می گوید
تو لذت می بری!
بسان مادری که از افتادن و برخواستن فرزند دلبندش
لبخند شیرین رضایتی بر لب دارد
و با تمام اشتیاق آفریدگاریت منتظری
از همان انتظارها که انتهایش را می بینی
فقط گویا ایستاده ای تلاش و تکاپوی مرا بخودم ثابت کنی و...
ای خدای امتحان های طاقت فرسا
ای خدای من الیه شکوت احوالی
می شود کمی برایم والعصر بخوانی
میهمانی اش شروع شد
باز هم خدا دعوتم کرد سر همان سفره با کرامتش
امسال میهمانی اش برایم بوی دیگری دارد...
بوی لبخندهای اجباری لبان دلم به روی صاحبخانه آگاهم
همان نگاه های پر از پرسشی که فقط او میداند و دلم
آه خدای نیمه شب های سجاده بلور چشمانم
دستت رو روی دلم بگذار تا این تپش های تند کمی آرام بگیرند
بیا و کمی دلم را ورق بزن
و پاک کن نقطه های مبهم دلواپسی اش را
...
یا ارحم الراحمین ستون های امید دلم
یا غیاث المستغیثین ِ چشمان منتظرم
یا غایت الامال العارفین سرزمین اندیشه ام
یا اللهُ یا اللهُ یا اللهُ...
تو آن خدای نابی منی
که گاهی به اندازه دلم می شوی
و در او می نشینی
و عطرت بهشتی اش می کند
باز هم به رویم لبخند بزن خدا
آغوشت را گشوده ای
به روی دلم
همه وجودم
لبانت چه شیرین لبخند می زنند
به روی دلم
همه وجودم
نگاهت سرشار ِ مهریانیست
به روی دلم
همه وجودم
تو مرا به نام خوانده ای
به میهمانی عظیمت
سفره گشوده ای
به روی دلم
همه وجودم
آن ِ تو نیستم
می دانم
این را عقل سلیمم!!! می گوید
ولی
تپش دلم
باران چشمانم
حرفشان
چیز دیگری ست
خدای نیمه شب های ...
...
در انتهای تمام جاده های پرتلاطم زندگیم
به انتظارم ایستاده ای
با لبخندی شیرین تر از طعم دلچسب عشق
به گوارایی دیدن لبخند رضایتت
و دلم به انتهای ناب نگاه تحسین کننده ات
خاطره ها خوش دارد
میدانی خدا
گاهی خسته می شود از اینهمه پیچ و خم و راه و بیراه
گاهی فراموش میکند تو منتظرش هستی
می شود کمی مهمات توکلت را به او برسانی؟!
یا غیاث المستغیثین