تکیه گاه
"چندان تناوری و بلند که به هنگام تماشا کلاه از سرکودک عقل می افتد!"
رشته کوه پر صلابت کلماتم گسسته می شود وقتی از مهربانیت می سرایم!
آنقدر لبخندت لطیف و واقعی است که تمام آسمان چشمانم برای دیدن آن کم می آید!
پدر! پرغرور و پرصلابت!
پدر! مهربان و دلسوز!
پدر! تکیه گاه تمام خستگی هایم!
پدر! امید تمام آرزوهایم!
پدر! پدر! پدر!
ای همه ی افتخارم! ای زندگیم! لبخند پر از مهربانیت زندگی را برایم بهشت می کند بابا!
ای که در لحظه لحظه زندگیم جاری هستی!
دلخوشی هایم با دستان پر مهرت چه تعبیر لطیفی دارند.
چقدر دوست دارم آمدنت را!
چقدر دوست دارم بودنت را!
چقدر دوست دارم بیایی و برایت تمام خستگیهایم را در لیوانی چای تازه دم بیاورم و تمام این کوله بار خستگی را با لبخندت! لبخند پر از معنا و عشقت از من بگیری!
بابا! تو را به مهربانیت! تو را بی انتهایی ات! تو را به بزرگواریت! تو را به زلالیت دوست دارم!
آرام
میخونی زیر لب آروم لالایی
نشسته روی موهات گرد پیری
الهی من بمیرم تو نمیری