راهی که باید رفت...
چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۸۹، ۱۰:۵۷ ق.ظ
گاهی چقدر ناگهانی اتفاق می افتد...
رفتن به راهی که باید رفت... به سرانجامی که هر چه زودتر بروی ....
....
نمی دانم از چه بگویم؟! از که بگویم؟! چگونه باید گفت؟!
از عموی مهربانی که تنها شد، که یگانه خورشید تابان زندگیش غروب کرد...
تمام مدت سفر را به خورشیدی فکر کردم که رفت...
تمام مدت را به کوله باری فکر کردم که با خودش برد...
یک دنیا مهربانی، یک آسمان عاطفه و احسان، یک سرزمین تلاش و تکاپو....
یک دنیا خاطره! یک آخرت دعا....
سفر ناگهانی عزیزان همیشه تلنگری است
برای کسانی که می مانند و رفتنشان را نظاره می کنند...
کاش این رفتنها تلاشی تازه در جانمان به یادگار بگذارد
این روزها به کوله باری فکر کردم
که باید با خودم به دنیایی ببرم که من هستم و کوله بارم...
ارحم من رأسه ماله الرجاء و سلاحه البکاء
آرام
رفتن به راهی که باید رفت... به سرانجامی که هر چه زودتر بروی ....
....
نمی دانم از چه بگویم؟! از که بگویم؟! چگونه باید گفت؟!
از عموی مهربانی که تنها شد، که یگانه خورشید تابان زندگیش غروب کرد...
تمام مدت سفر را به خورشیدی فکر کردم که رفت...
تمام مدت را به کوله باری فکر کردم که با خودش برد...
یک دنیا مهربانی، یک آسمان عاطفه و احسان، یک سرزمین تلاش و تکاپو....
یک دنیا خاطره! یک آخرت دعا....
سفر ناگهانی عزیزان همیشه تلنگری است
برای کسانی که می مانند و رفتنشان را نظاره می کنند...
کاش این رفتنها تلاشی تازه در جانمان به یادگار بگذارد
این روزها به کوله باری فکر کردم
که باید با خودم به دنیایی ببرم که من هستم و کوله بارم...
ارحم من رأسه ماله الرجاء و سلاحه البکاء
آرام
*خورشید: زنعموی مهربان من که چند روزیست در فراق این سفر ناگهانی اش مبهوت مانده ایم!
۸۹/۰۷/۱۴
لطفا لینکم کن .