حکایت عجیبی ست
آغاز فصل بارش برگ
آغاز فصل نو آموختن
و آغاز روزهای غیرت و مردانگی های ناب!
حکایت عجیبی ست
آغاز فصل بارش برگ
آغاز فصل نو آموختن
و آغاز روزهای غیرت و مردانگی های ناب!
شرمنده ام برادر!
از صبوری مادری
که جوان رشیدش را با خدا معامله کرد
از همسری
که تمام عشقش را به خدا فرستاد
از چشم انتظاری دختری
که نهایت آرزویش دیدن دوباره نگاه مهربان توست
در عجبم از خودم که از تو هیچ نمی دانم....
تو از سلاله علی علیه السلام بودی
و دعای مادرت
بدرقه راه حسینی ت شد
و من مانده ام و
رسالت بر زمین مانده زینبی ام...
صبور می شوم
و خدا نزدیک تر
و دلم آرام تر
و امیدم پررنگ تر
گویا باید "عُسر" را شیرین بچشم
تا به "یُسر" برسم
ای خدای ان مع العسر یسری
می نشینم در دارالسعاده انقلابت
چشم در چشم شبکه های ضریحت
دست در دست کاشی کاری های فیروزه ای
سرم که به دیوار خانه ات آرام می گیرد
کوله بار آسمانم بیقرارم میکند آقا...
دلم در التهاب نگاه مهربانت ذوب می شود
وقتی مرا می کشانی به باب الجوادت!
تا از هر آنچه دلم را
به ماتم نداشتنشان کشانده
با سلام گرمت با نگاه مهربانت
جوانه امیدی بنشانی در اضطراب آرزوهایش...
حس غریبی ست هر شب ورودی باب الجوادت
و بغض سنگین چشمانم
که فقط تو میدانی و می توانی بدانی
و می کشانیم تا خدا
تا خدایی که در دامنش آرام بگیرم
و بدانم این حال خراب دل
باز هم نشانه ایست از آغوش امن خداوندی.
تا لمس کنم این روزها خدا را نزدیک تر از آنچه باید
و در تمام ثانیه های دلتنگیم
ورد زبانم شده: یا معین الضعفاء والفقراء
و باید بیاموزم رضا برضائک همسایه ای را
که رضایت خدا بود...
تنیده شده ام در پیله آرزوهایم
این سرای خوش رنگ آنقدر مدهوش کننده ست
که شده ام همرنگ فراموشی این هبوط...
حافظه ام را غرق در عصاره لذتبخش بی خیالی کرده اند
و گویا تمام آن ماموریت ناب صعودت را از خاطر خاطره هایم گرفته اند...
فراموش کرده ام
که ماموریت عاشقانه ات1 نصیب من شد
مرا فرستاده ای
تا با موفقیتم
به دوستانت فخر بفروشی2
و به آنها که منعت می کردند3 از این رسم عاشقی!
ثابت کنی که لیاقت اعتمادت را دارم4
ولی اینجا ماندن سخت است
و تمام سختی اش
ندیدن لبخند گوارای عاشقانه توست
من نمیدانم
چگونه تاب می آورد این دل این دوری را
و بدتر اینکه
گاهی فراموش میکند
عاشقانه آغوش گشوده ای و به انتظارش ایستاده ای
مقیاس های دلم با خطوط نورانی لبخندت نمی خواند
بیا و جرعه ای امید به دلم بنوشان
تا جلا بگیرد ستون های غبارگرفته اش
تا بلرزد از بانگ دعوت هر روزه ات
و عاشقانه میهمان آغوشت باشم
تا دوستانت غبطه بخورند
به لحظه های عاشقانه مان...
1. وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ(ذاریات56)
2. وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً.. (بقره30)
3. ...قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ...(بقره30)
4. ... فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ (مومنون14)
کنار همان پنجره همیشگی
که فقط تو میدانی و دلم و خدای دلم
که چه آرزوها در پسش
گره زده ام
به دستان مهربان همسایگیت
و باز هم مثل همیشه
حرف های تو را
از زبان دلم می شنوم
و بر زبانم جاری می شوند
و دلم آرام می گیرد
السلام علیک یا امام رضا .....
حس نابی ست وقتی
تمام صحن پیامبر مهربانی ها را تا رسیدن به بقیع
تنها ذکر دل و زبانت می شود:
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد...
این جا بقیع است
همان قطعه ای از آسمان که در زمین شعبه دارد
قطعه ای از بهشت
که فرزند دلبند و تنهای فاطمه
با مادرش به درددل می نشیند
سر همان مزار
که پدرش علی می نشست...
نمیدانم چرا در مدینه
غربت و اسارت زینب کبری را
با جانِ دلم لمس کردم...
دلم به بغض می نشیند
و آسمان چشمانم
سیل آسا می بارد
وقتی تمام سربازان تا دندان مسلح شهر
از عده ای عاشق!!!
می ترسند
اینجا بقیع است
که بغض دلت را
فقط
السلام علیک یا بقیه الله
مرهم می شود
مجموعه تصاویری از بقیع است...
نبودنت را
عجیب
به رخ دلم
می کشانند
این ثانیه ها...
دلم برایت تنگ شده
همان دلتنگی هایی که
بعد دعای توسل شبانه
در حیاط خانه
زیر آسمان می ایستادم
دست راست روی سرم
دست دیگرم گدای آسمان میشد
به تو سلام میکردم
و دلم می لرزید هر شب
- یا وصی الحسن والخلف الحجه...-
از پاسخ مهربانی
که با لبخند به او می دادی
و در آن تلاطم جانسوز!!!
چقدر آرامم می کردی...
آقای مهربانم
این بار چله تو را
به دلم وعده بدهم
می آیی هر شب
بگویی چله ات
یادت نرود
یتیم منتظرم؟!
گاهی لازم است
این دل بشکند
تا بدانم در تکه های شکسته اش
منعکس نمیشوی
و آنگاه تو را از نو بسازم
همانطور که دل شکسته ام را خریدی
و از نو می سازیش...