انتهای بغضم...
يكشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۰۶ ب.ظ
باز هم دعوتم کردی
از همانها که تمام برنامه ریزی هایش عالی و حساب شده است
قرار بود به خانه بروم و ...
و من وقتی بخودم می آیم درب ورودی ایستاده ام
سرزمین دلم به لرزه افتاده
و آسمان چشمانم بارانیست...
اادخل یا رسول الله؟!
....
تو بفکر همه لحظه هایش هستی
و چه خوب همه را دقیق می چینی
همسایه بی نظیر من
خودمانیم آقا هر وقت دلت بخواهد دعوتم می کنی
یا وقتی بغضم به انتهایش برسد؟!
ولی دعوتت همیشه ناب است همسایه...
سلام
خوش به سعادتتون که هم جوار آقایید...
حرم رفتید
برای دل ما هم دعا کنید...
...
یا علی