کوله بار سفر

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

کوله بار سفر

منتشر شد....
دست نوشته های مسافر88


******* به مناسبت عید بندگی و فطرت
ایــــن هــــم عــــیــــــــــدی ما *******



راهی که به بهشت می رود نزدیک است...
من به آن راه دور دست می روم...
راهی که به خدا می رسد...
و در این راه کوله باری باید بردارم که تمام سفرم را تامین کند...

***** استفاده از مطالب کوله بار سفر تنها با ذکر منبع مجاز می باشد*****

از این پس نوشته های مسافر88 اینجا منتشر میشه و منتظر نقد های ارزشمندتون هستم

mosafer8858@yahoo.com
mosafer8858@gmail.com

...صندوقچه کوله بار...

... مسافر نوشت های جدید...

  • ۲۴ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۱۲ باش

...نور چشمی های کوله بار...

...هــــم پـای کوله بــــار...

پیوندهای روزانه

...هـمــســفــران هــمـــراه...

...سیستم صوتی وبلاگ...

...جعبه ابزار...

۱۸۷ مطلب توسط «مسافر 88» ثبت شده است

یارب یارب یارب
روزهای ازمون و خطا، روزهای تجربه های سخت، روزهایی که انگار تمام ایمانم محک می خورد...
این روزها روزهای اراده و بصیرت است برای مسافری که گاهی فراموش می کند کوله بارش را از چه توشه ای پر کند تا به مقصد رضایت و بصیرت برسد...
در ازمونی شرکت کرده ام که دلخوشی شیرینی در پس راه دشوار ان نهفته است...
دل خوش به برگزار کننده...

دل خوش به امتحانی که "او" میخواهد "من" بدهم
دل خوش به نگاه همیشه مهربانی که مرا بیشتر از خودم دوست دارد
دل خوش به ادای تکلیفی که شیرینی رضایت، سختی مسیر را گوارا می کند

دل خوش به رضا برضائک و تسلیما لامرک


دل خوش به خستگی هایی که گاهی در نیمه راه امان از کف اراده ام می گیرد و باز هم همان همراه دوست داشتنی ست که نیروی یک شروع دوباره را در کام دلم می ریزد
دل خوش به لب پرتگاه هایی که پای اراده ام می لغزد و با دستان لرزان و ملتمسانه امیدم او را طلب می کنم و با چه محبت توصیف نشدنی نجاتم می دهد...

دل خوش به معبودی که مرا انسان افرید و من بنده اش هستم

دل خوش به دیده شدن "هو الناظر"
دل خوش به شنیده شدن "هو السمیع"
دل خوش به نگاه مهربانی که تمام خستگی بر دل مانده مسیر سراسر سنگلاخ گمراهی را از جان دلم با لطف بی اندازه اش می زداید

دل خوش به مرحمی که هر گاه پای اراده ام زخمی می شود در شاهرگ ایمانم میریزد

دل خوش به لبخند رضایت کسی که مرا در امتحان پذیرفت
گاهی فکر میکنم حتی پذیرفته شدن برای شرکت در این آزمون هم لیاقت می خواهد

دل خوش به دل خوشی او که مرا لایق دانست و از من هم امتحان گرفت...
دل خوش به پایانی که انگار نیست و وقتی خوب فکر میکنم چه خوب است که این امتحانات! پایانی ندارند...

دل خوش به جایزه ای که بعد از اتمام هر امتحان به شکرانه قبولی به من میدهد
...
دل خوش به زمانی که نوای "والسلام" طنین انداز میشود و من تمام توان و تلاشم را در این مسیر پر فراز و نشیب صرف رضایت او می کنم...
دل خوش به امرتهم بدعائک و ضمنت لهم الاجابه
دل خوش به ارحم من راس ماله الرجاء و سلاحه البکاء

                                                                                                                   "آرام"

مسافر 88
۰۶ خرداد ۹۰ ، ۱۷:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۷ سوغاتی

بانویی می آید از تبار نور...
روزهای آغاز سال، روزهای نو و آمدن مسافری از نور، سعادتی ست توصیف ناشدنی...

شجاعت علی(علیه السلام) درایت زهرا(سلام الله علیها)؛ زینب کبری(سلام الله علیها)!
نام شما برایم تداعی واقعی یاور امام زمان(علیه السلام) است
سرشت پاک شما را با عبودیت خالص سرشته اند بانو

چه طعم ماندگاری داشت میهمانیت
وقتی در صحن و سرای لطفت به ادب زانو زدیم
انگار به خانه آرامش و محبت آمده ایم
چه حس قرابت و خویشاوندی با شما داشتیم بانو!
انگار تک تک ما را از قبل دعوت کرده بودی... انگار...

می آیی برای ماموریتی شگرف...
برای عبودیتی خالصانه...
برای افتخار و عزت و اسلام...
برای رضایتی عظیم...
برای حکایتی عجیب...
برای زینت پدر...

در کوره راه پر نشیب زندگی گاهی پای اراده ام می شکند،
گاهی آبشار همیشه جاری وجودم می خشکد
و سرزمین دلم در تکاپوی قطره ای شبنم اخلاص! تَرک می خورد...
گاهی خورشید همیشه پرفروغ آسمان ایمانم ابریست...
گاهی آنقدر کوله بارم سنگین می شود...

اما همیشه مهربانی شما پرتو نوری بود برای امید تازه ام...
همیشه لیاقت حضور به من داده اید...
همیشه در خانه سراسر آرامش شما مأوایی داشته ام بانو!

امسال سالروز میلاد شما برایم معنایی دیگر دارد ...
به شکرانه این میلاد عظیم لیاقت رضایت و حضور در این سرزمین آسمانی را به من ببخشید...

السلام علیک یا عقیله العرب یا زینب کبری(سلام الله علیها)

                                                                                                                                                         "آرام"

مسافر 88
۱۹ فروردين ۹۰ ، ۱۸:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴۰ سوغاتی

روزهای آخر سال همه در تکاپویند...
در تلاشی برای پاکی و زنده شدن دوباره...
همه در انتظار رفتن و رسیدن..
در انتظار نو شدن و جدید شدن

این روزها همه در تکاپوی دیدارند...
این روزها همه آماده باش آمدن بهارند
گوشه به گوشه و کنج به کنج خانه شان را می تکانند
تا قبل از امدن بهار تمیز باشد

این روزها که همه سرگرم خانه تکانی شده اند
مثل آدمهای وظیفه شناس و مسؤول تصمیم گرفته ام خانه تکانی کنم...
باید کوله بارم را بتکانم...
ولی نمی دانم از کجا شروع کنم؟!

ساعت ها، روزها و شاید هفته ها نشسته ام و فکر می کنم از کجا شروع کنم؟!
این خانه زنگار گرفته و پر از آب و رنگ دنیا را با چه می توان تمیز کرد؟!
امسال تصمیم گرفته ام خانه دلم را طوری بتکانم که مهمان عزیزی به عید دیدنیم بیاید...
مهمانی که مدتهاست همه منتظر امدنش هستند...
مهمانی که بهار با بودنش معنای نو شدن و زیبایی وصف ناپذیری به خود می گیرد...

این روز ها باید چشمان بصیرتم جلا بگیرند
باید قدم های اراده ام پرتوان شوند
باید درب های دلم را به آسمان محبت کسانی باز کنم که همسایه شان خداست...
باید دستان وظیفه ام باز باشند و آماده به همیاری و همبستگی...
باید چمدان اندیشه ام را به افق روشن بندگی باز کنم...

اللهم لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا

                                                                                                              "آرام"

مسافر 88
۲۱ اسفند ۸۹ ، ۱۵:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲۲ سوغاتی

یک اربعین دیگر هم گذشت ولی هنوز تو را نشناختم، اما این اربعین دانستم که نمی دانم و نمیشناسمت... هدفت! حرفت! عملت! اندیشه ات!

این اربعین را تمام روز گریه کردم، تمام نادانیم را گریه کردم، تمام دوریم را گریه کردم، تمام غریبه بودنم را گریه کردم...

چه اربعین ها که در فراقت در نادانیم گریستم و ...

 

امسال تصمیم گرفتم مثل زینب تو باشم آقا! یاور امام زمان!

هر لحظه، هر جا، هر مکانی، هر زمانی که امام زمانش اراده می کرد برای خدمتش آماده بود و گوش به فرمان..

این اربعین تصمیم گرفتم بشناسمت ولی چشم امید سرزمین اندیشه ام به کرامت شما دوخته شده...

می خواهم یاور امامم باشم، یاور رهبرم، می خواهم آنقدر لایق باشم که امام زمان مرا هم صدا کنند...

این اربعین آموختم که رضایت شما را به یک دنیا زیارت نمی شود عوض کرد، شناخت هدف شما، اندیشه شما چقدر والاتر و پسندیده تر از زیارت شماست...

این اربعین آموختم که معامله با خدا یعنی چه؟! آموختم که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا یعنی چه؟!

آموختم که وقتی هدف خدا باشد، وقتی خدا بخواهد که حسین را کشته ببیند در راه دینش...

یعنی رضا برضائک و تسلیما بامرک                          

 

این اربعین آموختم که یک قطره اشک بر مظلومیت حسین(علیه السلام) که آتش جهنم را خاموش می کند اشکی است که از شناخت و معرفت و راه و یقین امام باشد ...

این اربعین آموختم یاور امام زمان یعنی آماده باش! آماده به خدمت! آماده به اسارت! آماده به سفر! آماده به جدایی! آماده به تنهایی! یعنی گوش به فرمان فرمانده!

این اربعین آموختم که حضرت زینب(سلام الله علیها) به اسارت رفت ولی باطل را اسیر ایمان و اراده و معرفتش کرد ...

این اربعین آموختم که می شود اسیر باشی و کنایه بشنوی و جز حق نگویی که خدا حرف حق تو را آشکار می کند

این اربعین آموختم که ایمان یعنی آزادگی در اسارت، یعنی جدایی از عزیزانت، یعنی درد فراغ عزیزترینت را ببینی و صبور باشی برای خدا، فقط برای خدا...

 

این اربعین آموختم که در غربت، کنایه و دشنام بشنوی ولی هدف امامت را فراموش نکنی، ولی با تمام قوایت به دنبال هدف و اندیشه اش بروی، مهم نیست در این راه چقدر ناملایمات باشد چقدر تنهایی و سختی و غربت و کنایه و ... باشد مهم این است که هدف امامت، اندیشه امامت زنده بماند...

این اربعین آموختم یاور امام زمان بودن تحمل تازیانه می خواهد، تحمل درد فراق عزیزان...

این اربعین آموختم امام زمان من مظلوم تر و تنهاتر از امام زمان حضرت زینب(سلام الله علیها) ست..

و چه خوب یاورانی بودند سربازان خمینی کبیر برای نائب امام زمانشان...

یاوران امام زمان آماده باش! گوش به فرمان را چه خوب درک کرده بودند...

در روزگاری که کسی جرأت نفس کشیدن نداشت این سربازان واقعی لب به اعتراض گشودند و شدند یاور امام زمانشان...

شکنجه ها تحمل کردند، دوری از عزیزان، جدایی از دلبستگی هایشان، چقدر سخت است دل بریدن از آسودگی این دنیای هزار رنگ...

 

ولی یاور امام زمان بصیرت دارد، می داند الگویش حسین است و هدفش خدا، فراموش نمی کند ماموریتش اسلام است و زنده ماندن آن، حالا به هر قیمتی که باشد حتی به قیمت خون، حتی به قیمت نفس...

آموختم که یاور امام زمان لیاقت می خواهد...

خدایا! پای ایمانم سست است و دیوار اراده ام کوتاه...

به من ایمانی بده تا بشناسم، بدانم، بفهمم، تا بصیر باشم و مطیع امر رهبرم و یاور امام زمانم!

که این است فجر و سعادت...

                                                                                                                              "آرام"
مآ

مسافر 88
۱۱ بهمن ۸۹ ، ۱۱:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱۳ سوغاتی

 چقدر مرا دوست داری!!!
گاهی فکر می کنم به بودنم، به فاصله ای که با تو دارم، به آنچه تو می خواهی!
آن هنگام که همه خوابند و تو با نوای دلنشینت مرا بیدار! می کنی، مرا دعوت می کنی به دیدارت...
مرا می شنوی مثل همیشه! اما گاهی خسته ام، گاهی بی حوصله، گاهی ناراحت، گاهی

مرا می بینی! باز هم مثل همیشه! می بینی که به یادت نیستم، با تو نیستم... ولی باز هم مرا دوست داری.
گاهی از خودم شرمنده می شوم که...

چه احساس خوشایندی دارم وقتی برای تو بیدار می شوم،
با اشاره ات بر می خیزم، برای گفتگوهایمان آماده می شوم...
تمام شیرینی رویایی خواب را بدرود می گویم که به دیدنت بیایم... چقدر مهربانی!!
چه سرزمین زیباییست سرزمین بی انتهای بودنم در برابرت! چقدر پاک و زلال است سجاده گفتگوهایمان!!

شروع می کنم؛
"بسم الله الرحمن الرحیم" از تو می گویم... گاهی حواسم نیست چه می گویم! تمام حفظیاتم را برایت تکرار می کنم ولی طوری توجه داری که انگار این حرف ها را فقط من برایت می گویم! انگار  تنها من با تو حرف می زنم...
از تو تشکر می کنم؛ "الحمدالله رب العالمین"
تو را می ستایم؛ "الرحمن الرحیم"
به مالک و صاحب همه چیز بودنت اعتراف می کنم؛ "مالک الیوم الدین"
می رسم به جمله ای که تمام سرزمین وجودم را می لرزاند؛ فقط تو را می پرستم و فقط از تو کمک می خواهم؛ "ایاک نعبد و ایاک نستعین"

مرا ببر به راه سعادت به راه دوستانت؛ راهی که حسین(علیه السلام) رفت، راهی که زینب(سلام الله علیها) رفت راهی که...  "اهدنا الصراط المستقیم، صراط الذین انعمت علیهم "
هوایم را داشته باش که مبادا به مسیری بروم که دشمنانت رفته اند به راهی که یزیدیان رفتند؛ "غیر المغضوب علیهم ولاالضالین
"چه بگویم که گفتن نتوانم: تو بزرگ تر آنی که من بفهمم، بدانم، درک کنم، بیندیشم؛ "الله اکبر"
وقتی در مقابلت خم می شوم به اوج می رسم چه حس لطیفی است دوست دارم زمانها بگذرند و... تمام وجودم می شود؛ "سبحان الله سبحان الله سبحان الله"
وقتی رفیع ترین و ارزشمندترین نقطه وجودم در مقابلت به خاک می افتد در اوج سربلندی و افتخارم...
تمام دلتنگی هایم را برایت گریه می کنم... تمام حرفهای ناگفته ام را برایت نجوا می کنم ...و چه مهربانانه به من آرامش می دهی، زندگیم دلنشین می شود و تمام دلم آرام... آرامِ آرام

                                                                                                                        "آرام"

مسافر 88
۱۰ دی ۸۹ ، ۱۴:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰۵ سوغاتی
این روزها در سرزمین دلم چه خبر است؟!
چه هیاهویی بر پاست؟!
مدت هاست می اندیشم باید بروم...

آقا! می دانم باید در پی قافله ات بیایم ولی...

آقا! کمی آهسته تر! پای اراده ام آنقدر قوی نیست...
من بازگشتم... نمی دانم از کجا؟! از عرفات... از منا... از کعبه... از مدینه....

می خواهم همراه کاروانت بیایم... می دانم دیر کرده ام ولی دوست دارم بیایم

در پی کوله باری بودم که لیاقت این همراهی را داشته باشد
تمام حال و هوای آسمان اندیشه ام این است که با چه کوله باری
می توان به کربلا، به شما، به خود شما، به صاحب کربلا رسید؟!

کوله باری که تا انتها با شما باشم
نمی خواهم از نیمه راه بازگردم...
نمی خواهم در تاریکی روسیاه بازگردم...
نمی خواهم با امان نامه پای ایمانم بلغزد...

آقا! برای شفای چشمان اراده و ایمانم آمده ام می خواهم ببینم...
می خواهم ببینم تمام آن زیبایی که خواهرتان زینب
(سلام الله علیها) می گفت:
                                       " ما رأیت الا جمیلا"
                           " رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند"

در کربلا همه هستند؛
مهربانی پیامبر
(صلی الله علیه وآله و سلم)، شجاعت علی(علیه السلام)،
درایت زهرا
(سلام الله علیها)، مظلومیت حسن(علیه السلام)، عشق حسین(علیه السلام)،
صبر زینب
(سلام الله علیها)، غیرت عباس(علیه السلام)

محرم، کربلا، چقدر شفاف تفسیر "معامله با خدا" را برایم بازگو می کند...

                                                                                                                      "آرام"

مسافر 88
۱۶ آذر ۸۹ ، ۰۶:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴ سوغاتی

یا ایتها النفس المطمئنه!

می شود به حج بروی و به دنبال گمشده ات نگردی؟!

می شود در خانه امن خدا باشی و ...
بزرگی می گفت: حج واقعی یعنی شناخت امام! درک امام! و حاجی یعنی یاور امام...
می شود هر صبح و شام به دیدار کسی بروی که ...

می شود در سجده اول مسجد الحرام تمام آروزیت نشود دیدار...
وقتی چشمانت به این مکعب سیاه پوش می افتد تمام دلت می شود دلتنگی...

وقتی می روی به سفر، وقتی می روی به مکه...
وقتی سرزمین چشمانت به این خانه امن طلوع می کند
چنان تو را مجذوب می کند این خانه سیاه پوش این زمین سپید آسمانی
که می خواهی با تمام قوایت زمان را متوقف کنی و بمانی و ببینی
می خواهی این زیباترین تصویر را برای همیشه در قاب چشمان دلت داشته باشی...

ولی مولا حسین این خانه را...
این صاحب خانه را چگونه شناخت و یافت
که از عرفات برگشت به حج واقعیش، به کربلا...

عرفه یعنی شناخت، عرفات یعنی حسین(علیه السلام)،
عرفات را چه تعبیر نیکویی کرده مولا حسین
(علیه السلام)
چه عاشقانه می بیند خدا را، حسین
(علیه السلام)،
و می داند حج یعنی چه؟!
وقتی فکر می کنم ادامه حج مولا کجا بود... و ادامه حج ما کجا؟!...
وقتی فکر می کنم که از عرفات برگشت...
و او خدا را نه در کعبه، که در احیاء دینش یافت...

"آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد             در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را"

                                                                                                                    "آرام"

مسافر 88
۲۴ آبان ۸۹ ، ۱۱:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۸۱ سوغاتی
این روزها باید زلال شوم!
این روزها باید صبور شوم!
این روزها باید آرام شوم!
این روزها باید لایق شوم!
لایق میهمانی! لایق مهربانی! لایق لیاقت...
باید لیاقت عیدی را داشته باشم...
باید بروم...

این روزها باید در کوره راه عقل و احساس، بیم و امید ... به راه درست بروم...
در دوراهی های فراوان زندگی باید چشم عقلم باز باشد تا به بیراهه های فریبنده احساس های دنیایی وارد نشوم....
اگر رفتم پس باید پای اراده ام آنقدر استوار باشد، عاقل باشد که جرأت برگشت را به دلم ـ به دلی که باید روشن بماند ـ بدهد ...

این روزها با ذکر یک " اللهم صل علی محمدو آل محمدو عجل فرجهم " تمام ستون های دلم می لرزد...
این روزها با " ارحم من رأس ماله الرجاء و سلاحه البکاء " اسمان چشمانم ابری می شوند ابری که سیلی خانمان بر انداز به راه می اندازد، خانمان ناامیدی را، خانمان غروررا، خانمان ...

به یاد خودم که پای اراده ام در گِل تعلقات دنیا مانده، می افتم که حتی گاهی این سرمایه راه هم ندارم...
چه غبطه ها باید خورد به حال کسانی که دارایی معنویتشان در سرزمین بی انتهای خیالم هم نمی گنجد....

این روزها تمام چشم امید دلم به کرامت بی منتهای امام مهربانیست که همسایه اش هستم، امید دلم به حق همسایگی کسی ست  که همیشه شامل حال من شده ...
کسی که از حق همسایگی فقط لطف آقا را می داند...
کاش بتوانم حق همسایگیش را ادا کنم...
واقعا چطور من کمترین و فقیر می توانم حق همسایگی کسی چون او را بپردازم؟!

رضا یعنی راضی به خواست و اراده خدا!
خدایا آیا می رسم به روزی که توکل کننده واقعی باشم؟!
روزی آنقدر کوله بارم زلال خواهد شد که بفهمم خدا مرا دوست دارد؟!

                                                                                                             آرام

مسافر 88
۲۹ مهر ۸۹ ، ۱۳:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷۸ سوغاتی
این روزها باید زلال شوم!
این روزها باید صبور شوم!
این روزها باید آرام شوم!
این روزها باید لایق شوم!
لایق میهمانی! لایق مهربانی! لایق لیاقت...
باید لیاقت عیدی را داشته باشم...
باید بروم...

این روزها باید در کوره راه عقل و احساس، بیم و امید ... به راه درست بروم...
در دوراهی های فراوان زندگی باید چشم عقلم باز باشد تا به بیراهه های فریبنده احساس های دنیایی وارد نشوم....
اگر رفتم پس باید پای اراده ام آنقدر استوار باشد، عاقل باشد که جرأت برگشت را به دلم ـ به دلی که باید روشن بماند ـ بدهد ...

این روزها با ذکر یک " اللهم صل علی محمدو آل محمدو عجل فرجهم " تمام ستون های دلم می لرزد...
این روزها با " ارحم من رأس ماله الرجاء و سلاحه البکاء " اسمان چشمانم ابری می شوند ابری که سیلی خانمان بر انداز به راه می اندازد، خانمان ناامیدی را، خانمان غروررا، خانمان ...

به یاد خودم که پای اراده ام در گِل تعلقات دنیا مانده، می افتم که حتی گاهی این سرمایه راه هم ندارم...
چه غبطه ها باید خورد به حال کسانی که دارایی معنویتشان در سرزمین بی انتهای خیالم هم نمی گنجد....

این روزها تمام چشم امید دلم به کرامت بی منتهای امام مهربانیست که همسایه اش هستم، امید دلم به حق همسایگی کسی ست  که همیشه شامل حال من شده ...
کسی که از حق همسایگی فقط لطف آقا را می داند...
کاش بتوانم حق همسایگیش را ادا کنم...
واقعا چطور من کمترین و فقیر می توانم حق همسایگی کسی چون او را بپردازم؟!

رضا یعنی راضی به خواست و اراده خدا!
خدایا آیا می رسم به روزی که توکل کننده واقعی باشم؟!
روزی آنقدر کوله بارم زلال خواهد شد که بفهمم خدا مرا دوست دارد؟!

                                                                                                             آرام

مسافر 88
۲۹ مهر ۸۹ ، ۱۳:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷۸ سوغاتی
گاهی چقدر ناگهانی اتفاق می افتد...
رفتن به راهی که باید رفت... به سرانجامی که هر چه زودتر بروی ....
....
نمی دانم از چه بگویم؟! از که بگویم؟! چگونه باید گفت؟!
از عموی مهربانی که تنها شد، که یگانه خورشید تابان زندگیش غروب کرد...
تمام مدت سفر را به خورشیدی فکر کردم که رفت...


تمام مدت را به کوله باری فکر کردم که با خودش برد...

یک دنیا مهربانی، یک آسمان عاطفه و احسان، یک سرزمین تلاش و تکاپو....
یک دنیا خاطره! یک آخرت دعا....

سفر ناگهانی عزیزان همیشه تلنگری است
برای کسانی که می مانند و رفتنشان را نظاره می کنند...

کاش این رفتنها تلاشی تازه در جانمان به یادگار بگذارد
این روزها به کوله باری فکر کردم
که باید با خودم به دنیایی ببرم که من هستم و کوله بارم...

ارحم من رأسه ماله الرجاء و سلاحه البکاء

                                                                                                                      آرام

*خورشید: زنعموی مهربان من که چند روزیست در فراق این سفر ناگهانی اش  مبهوت مانده ایم!

مسافر 88
۱۴ مهر ۸۹ ، ۱۰:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴۰ سوغاتی